منتخب جملات زیبای دکتر علی شریعتی *********** 1 انسان معتقد و مسئول , برای دشنام هایش نیز ارج و حرمت قائل است و من هرگز آن را در نثار به کسانی که اساسا وجود ندارند , تباه نمی کنم 2 آدم وقتی فقیر میشود خوبیهایش هم حقیر میشوند اما کسی که زر دارد یا زور دارد عیبهایش هم هنر دیده میشوند و چرندیاتش هم حرف حسابی به حساب می آیند. 3 فقرهمان گرد وخاکی است که بر کتابهای فروش نرفته یک کتاب فروشی می نشیند، فقر شب را بی غذا سرکردن نیست، فقر روز را بی اندیشه سپری کردن است... 4 ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا این که در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم 5 "سخت است حرفت را نفهمند" سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند 6 بدتر از توجیههای غلط توجیههای درست است ، یعنی تکیه کردن بر یک حقیقت تنها برای پایمال کردن حقیقتی دیگر ...!! 7 گوسفندی ذبح کن! و لقمهای به گرسنه ای ببخش! وه! که این حج, کلافهام میکند! چهار سال است که هنوز از حج باز نگشتهام! 8 راه تقرب خدا در اسلام تعقل است نه تعبد 9 به شمارهی هر دلی, دوست داشتنی هست و دلها هر چه شگفتترند، عشق نیز در آنها شگفتانگیزتر است. 10 در روزگار جهل, شعور خود جرم است! 11 حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود اما افسوس که به جای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد او را بی آبی معرفی کردند. 12 اگر باطل را نمیتوان ساقط کرد میتوان رسوا ساخت، اگر حق را نمیتوان استقرار بخشید میتوان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت. 13 منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد، در پرنده شدن خویش بکوش. 14 آزادی از درون مغز تو آغاز میشود چه بسیار انسانها که دست و پایشان بسته نیست، اما زندانی افکار خویشاند. 15 اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست، او جانشین همه نداشتنهای من است. 16 باید انسان بودن، پاک بودن، مسئول بودن و در اندیشه سرنوشت دیگران بودن، وظیفه باشد. بالاتر از آن صفت آدمی باشد، باز هم بالاتر، وجود آدمی باشد. 17 عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال 18 سرمایه های هر دلی حرف هایی است که برای نگفتن دارد. 19 هر انسان کتابی است در انتظار خواننده اش. 20 خداوندا به هر کس که دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر کس که دوست میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است. 21 چه بسا تلاش کننده ای که به زیان خود می کوشد 22 من هرگز نمی نالم! قرنها نالیدن بس است… میخواهم فریاد بزنم اگر نتوانستم سکوت می کنم بهترین مترجم کسی است که: سکوت دیگران را ترجمه کند! شاید سکوتی تلخ گویای دوست داشتنی شیرین باشد… 23 لحظه لحظه زندگی را سپری می کنیم تا به خوشبختی برسیم ٬ غافل ازاینکه خوشبختی در همان لحظه ای بود که سپری شد. 24 عشق گاه جا به جامیشود و گاه می سوزاند اما دوست داشتن… از جای خویش ،از کنار دوست خویش بر نمیخیزد، سرد نمیشود که داغ نیست و نمیسوزاندکه سوزاننده نیست ! 25 برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند. 26 خداوندا از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار حال که بزرگ شده ام و کسی را دوست می دارم می گویند: فراموشش کن خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم 27 دوست داشتن کسیکه لایق محبت نیست ریخت و پاش محبت است 28 نامم را پدرم انتخاب کرد و نام خانوادگیم را یکی از اجدادم” دیگر بس است! سرنوشتم را خودم انتخاب می کنم 29 وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من وی را دوست داشتم وقتی که او تمام کرد من شروع کردم وقتی که او به پایان رسید من آغاز کردم چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن 30 آنگاه که تقدیر نیست و از تدبیر نیز کاری ساخته نیست خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه ی اندامها و نیروهای روح و با قدرتی که در صمیمیت است تجلی کند اگرهم هستیمان را یک خواستن کنیم یک خواستن مطلق شویم و اگر با هجوم و حملههای صادقانه و سرشار از امید و یقین و ایمان بخواهیم پاسخ خویش را خواهیم گرفت. 31 خداوندا از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار حال که بزرگ شده ام و کسی را دوست میدارم می گویند: فراموشش کن 32 خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم 33 خدایا من در کلبه حقیرانه خود کسی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری منچون تویی را دارم وتو چون خود نداری 34 عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که : عشق زاییده تنهایی است…. و تنهایی نیز زاییده عشق است… تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد …. کسی در پیرامونش نباشد! اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست! برعکس کسیکه چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند… و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛ در انبوه جمعیت نیز تنهاست …… 35 خدایا : «چگونه زیستن »رابه من بیاموز ،« چگونه مردن» را خود ، خواهم دانست . خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم. تا از آن ها باشم که پول دنیا می گیرند وبرای دین کار میکنند ؛ نه انها که پول دین میگیرند وبرای دنیا کارمیکنند . 36 معشوق من چنان لطیف است که خود رابه « بودن » نیالوده است که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد نه معشوق من بود . . . 37 اما چه رنجی است لذتها را تنها بردن و چه زشت است زیباییها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است 38 اکنون تو با مرگ رفته ای و من این جا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامیبه تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است 39 گر قادر نیستی خودرا بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری 40 ساعت ها را بگذارید بخوابند ؛ بیهوده زیستن را نیاز به شمردن نیست. 42 همه آدمند , ولی فقط بعضی ها انسانند 43 هر که متعالی تر است از وحشت ابتذال هراسناک تر است و از بودن خویش ناخشنودتر 44 ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن . بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ، و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن ... 45 انسان ها چهار دسته اند دسته اول آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند. دسته دوم آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است. دسته سوم آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم. دسته چهارم آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند شگفتانگیزترین آدمها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد. 46 مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور، حرفت را من می زنم. فاشیسم می گوید: رفیق نانت را من می خورم، حرفت را هم من می زنم و تو فقط برای من کف بزن. اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور، حرفت را هم خودت بزن و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی. اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم، اماّ آن حرفی را که ما می گوییم بزن 47 رهایی برای آنکه آشیانی ندارد ، آزادی برای آنکه نمیداند چه گونه باید باشد، کشنده است! 48 روزی فرا خواهد رسید که شیطان فریاد برآورد آدمی پیدا کنید، سجده خواهم کرد...! 49 یک انسان می تواند مسلمان شود بی آنکه یک روح مذهبی باشد؛ و می تواند مذهبی باشد بی آنکه مسلمان شود و می تواند مذهبی مسلمان باشد. آدمی گرفتار چهار زندان است، اگر نه زندان ساکن چهار جهان؛ طبیعت، تاریخ، اجتماع و خویشتن مذهب یک نوع آگاهی عاشقانه است یا عشق آگاهانه ، شعور و شناختی که شور و ایمان برانگیزد و در آن عقل و احساس از یکدیگر جدایی ناپذیرند شناخت یک کلمه چقدر دقیق و چقدر عمیق و چقدر با ارزش است انسان سراسیمگی میان شرق و غرب خویش است. 50 اگر دروغ رنگ داشت هر روزشاید ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست 51 خدایا .... برای همسایه ای که نان ما را ربود ، نان برای آنان که قلب ما را شکستند ، مهربانی برای کسانی که روح ما را آزردند ، بخشش وبرای خویشتن آگاهی و عشق می طلبم... 52 می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند ستایش کردم ، گفتند خرافات است عاشق شدم ، گفتند دروغ است گریستم ، گفتند بهانه است خندیدم ، گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم 53 اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد 54 نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد . نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاکم چه خواهد ساخت . ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد . بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را .... 55 خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال ما خبر گردی پشیمان می شوی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت خداوندا نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است دکتر علی شریعتی 56 در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند، و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست 57 این جا که منم کسی چه می داند که بودن نیز همچون زیستن طاقت فرساست دو بیگانه ی همدرد از دو خویش بیدرد با هم خویشاوندترند اشنا یعنی هم خانه ی من در دیار تنهایی... دکتر علی شریعتی 58 خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بربی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشت حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بربیهودگی اش سوگوار نباشم 59 خدایا رحمتی کن تا ایمان برایم نان و نام نیاورد ، قوتی بخش تا نانم حتی نامم را در خطر ایمان بگذارم ! دکتر علی شریعتی 60 دکتر شریعتی میگه وقتی نمیتونی فریاد بزنی ناله نکن!! خاموش باش قرن ها نالیدن به کجا انجامید؟؟ تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ آرزوهای خودت باشی ..... 61 مگر چشم از زبان صادقانه تر سخن نمی گوید؟ مگر نه اشک زیباترین شعر و بی تابترین عشق و گدازترین ایمان و داغترین اشتیاق و تب دار ترین احساس و خالص ترین گفتن و لطیف ترین دوست داشتن است که همه در کوره یک دل به هم آمیخته و ذوب شده اند و قطرهای شدهاند نامش اشک؟ .... 62 خدایا مرا از این فاجعه پلید " مصلحت پرستی " که چون همه کس گیر شده وقاحتش از یادر رفته و بیماری شده است که از فرط عمومیتش هر که از آن سالم مانده باشد بیمار مینماید مصون بدار تا: "تا به رعایت مصلحت حقیقت را ذبح شرعی نکنم ..... 63 چه تنگنای سختی است یک انسان یا باید بماند یا برود و این هردو، اکنون برایم از معنی تهی شده است و دریغ که راه سومی هم نیست ..... دکتر شریعتی 64 ای زینب: نگو در کربلا بر تو چه گذشت! بگو ما چه کنیم؟ 65 نیا را بد ساخته اند... کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد. کسی که تو را دوست دارد ،تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است . و این تمام زندگیست و زندگی یعنی این .... 66 برای خوش بخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن. 67 زندگی چیست ؟ نان . آزادی . فرهنگ . ایمان و دوست داشتن 68 انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد 69 در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد. 70 زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت 71 خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟ 72 هر کس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم 73 من رقص زنان هندی را به نماز پدر و مادرم بیشتر ترجیح میدهم زیرا آنان با عشق میرقصند و پدر و مادرم از روی عادت نماز میخوانند 74 .استوار ماندن و زیر هر باری نرفتن ، دین من است. 78 .هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هست. 79 خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند که در خودش وجود دارد 80 آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد. 81 برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن ! پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی. 82 وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه میشود 83 اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است) 84 وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم) 85 اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری) 86 به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد ) 87 برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد هر آنچه را که خدا را از تو می گیرد 88 من چیستم؟ لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ 89 چه امید بندم در این زندگانی که در نا امیدی سر آمد جوانی سرآمد جوانی و ما را نیامد پیام وفایی از این زندگانی 90 عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد 91 آیا در این دنیا کسی هست بفهمد که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟ چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب 92 هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم و هنگامی تشنه آتش شدم، که در برابرم دریا بود و دربا و دریا ...! 93 از دیده به جاش اشک خون می آید دل خون شده ، از دیده برون می آید دل خون شد از این غصه که از قصه عشق می دید که آهنگ جنون می آید 94 حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد 95 چو کس با زبان دلم آشنا نیست چه بهتر که از شکوه خاموش باشم چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر که از یاد یاران فراموش باشم 96 دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، آدمی را همواره در پی گم شده اش، ملتهبانه به هر سو می کشاند 96 مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد 97 دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است 98 مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن. 99 دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند. 100 ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد. 101 .عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است. 102 .اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی. 103 .خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند. 104 قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد. 105 مرا کسی نساخت ، خدا ساخت . نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کس نداشتم . کسم خدا بود ، کس بی کسان. ********** گردآوری:ابوالقاسم کریمی تهران-ورامین 3/مهر/1399 تا 20/مهر/1399